مردی که دختربچه قرمز را با چشمان آبی به خانه معرفی کرده بود ، او را به دوست خود روی مبل معرفی کرد ، به جای صحبت کردن ، او را در دهانش گذاشت و شروع به ساخت خانه کرد. پس از از بین بردن ، او شروع به کاشت کرد و به وفور دخترکون لخت در دهانش به پایان رسید و باعث شد یک عوضی ناراضی از حمام فرار کند.