یک مرد چاق سالخورده در یک روز داغ در پارک پیاده روی می کرد ، به جز یک زن جوان در یک نوسان و او هرگز با کسی ملاقات نکرد. او در كنار او نشست و او پرواز را قطع كرد و شروع به لمس كردن خود براي يك عضو كرد. سبزه فوراً نفهمید که این اتفاق برای او افتاده است. بدن مطیع جوان ، از نظر هیولای چربی ، خودش را شلاق زد ، برهنه شد ، و شروع به ساختن یک مورب با یک فوکر روی سر بلند خود کرد. او یک کشاورز را روی لب بوسید ، و او را به بالا پرش کرد تا یک عضو را از بالا بچرخاند. او به خودش اجازه می داد تا وقتی که بیشترین خواسته را داشت ، تغییر کند. سوار بشکه شدم ، و یک روز صبح ، او شروع به حفاری عمیق تر در سوراخ او کرد. او عکس دختر پسر سکس سرطان را به عقب کشید و سخاوتمندانه آن را روی صورت خود پاشید.