یک راننده تاکسی با جسد رانده شده و تپانچه بلند ، مسافران را از شهر بیرون کرد زیرا او باید در کشور باشد. هنگامی که شخصی در این سفر به دخترک عکسهای سکسی دختران کوچک گفت ، او شگفت زده شد و سپس به راننده گفت که پول کافی ندارد. مرد روی این حساب حساب می کرد ، بنابراین او با مهربانی خواستار زیبایی برای پرداخت او شد ، و او به سرعت موافقت کرد. این مرد ماشین را در منطقه جنگلی پارک کرد ، به سمت درب پشت اتومبیل رفت و آن را باز کرد تا به مسافران خدمات خود را نشان دهد ، که قبلاً از زیر لباسش پاره شده بود. عیار که کار دهان و دندان را انجام می داد از ماشین خارج شد و در برابر سرطان ایستاد و به عاشق چابک اجازه داد کلاه خود را با چوب بزرگی بچرخاند. به زودی شرکا به ماشین بازگشتند ، در آنجا همچنان پاکسازی و پر کردن هوا را با شور و شوق حیوانات ادامه دادند که به لطف آنها شرکا شروع به پایان کردند